غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

چشم در راه بهاریم ... بیا

می رسانند به او

خبر از ما هر روز

نوبت من که شود 

روسیاهی ...

چه بگویم، جز اشک 

گر چه این را دانم 

که اگر سیل شود اشک پشیمانی من 

برسد تا نوک کوه 

کشتی توست که می پیماید 

تا بگیری دستم 

اوج شرمندگی‌ است


من از این خوشحالم که مرا می بینی 

و از این بد حالم که مرا می بینی 

حال بد دارم و دانی تو همه احوالم 

اوج افسردگی ام 

خسته از زندگی‌ ام 

دانم این ناشکری است 

و قلیل اند عبادی که خدا را شاکر 

خود خالق گفته 


به خدا می دانم 

که تمام دنیا 

به وجود تو سراسر حی‌اند


حرف علمی ای نیست 

البته علم کجا؟

ذره‌هایی که به دور اتمند 

گر نباشی تو همه می‌ریزند 

همه‌ی کل جهان می‌رمبد 

آنچه گویند crunch 

یا به قرآن نطوی 


قسم قرآنی 

می‌خورم من که تو را می‌خواهم 

همچو ماهی دریا 

همچو صحرا باران 


ما اگر بد هستیم 

که در آن شکی نیست 

شیعه‌‌ایم و لفظاً

تو زعیم مایی 


مرحمت کن بر ما 

صاحب العصر جهان 


گوشه‌ی چشم دعاهای شما 

دل ما را برده 


بی قراریم بیا 

در فشاریم بیا 

چشم در راه بهاریم بیا 






















با نام حسین قبله زیباست

کشتی حسین شاه دریاست


با اینکه نواده‌ی رسول است

در کرب و بلا غریب و تنهاست


حبش دل عالمی گرفته

از اشک مصیبتش هویداست


در بزم حسین هر که باشد 

اسباب بزرگی‌اش محیاست


زیر علم حسین و آلش

گر سینه زنی بهشت آنجاست


خوش عاقبتی‌است بعد مرگت

او آید و گوید این که از ماست


بین حرم حسین و عباس

پر نورترین مکان دنیاست


در راه مشایه، اربعینش

بازار صفا و شور و غوغاست

اگرم دست دهد

گر دهد دست به خیمه برسم بار دگر

به جز از خدمت طفلان نکنم کار دگر


مشک آبی اگرم دست دهد با غیرت 

سالمش سوی لب تشنه برم بار دگر


یا رب از تیر جفا تیره شده چشمانم

گر دهی چشم، دهم دست به پیکار دگر


دست اگر بود همه خیل ددان می دیدند

ضرب شستی ز کف حیدر کرار دگر


دست اگر نیست سرم هست فدای تو حسینت

ا که عباس بُوَد نیست علمدار دگر


دست افتاده و شرمنده چگونه بروم؟

چون نمانده‌است به سقایی تو یار دگر


آخر عشق، نوشتند شهادت دارد

کشته گشتند در این بادیه بسیارِ دگر


آخرین داشته‌ام این سر ناقابل بودم

ی‌رسد زود سر نیزه به بازار دگر


غلامعباس

خاطرات یک سر قبر قرآن خون ۱


دیشب بعد از چند هفته ای که درگیر امیکرون بودم ح. زنگ زد که فلان کس را بیا سر قبرش جوشن کبیر بخون.

دوشلواره و کاپیشان به بر راهی شدم. قطعه ۱۵ بود. قبر نزدیک جوب بود. توی جوب مقداری ته‌آتش بود. دستهایم را رویش گرم کردم. یاد خاطره دوستم بابک افتادم که وسط چله سرما با رفقایش رفته بودند کوه سیب زمینی آتیشی بخورند. می گفت رو به آتیش می سوختیم پشتمون یخ می کرد. یادم افتاد سر قبر شاه بگوم همچین حالتی داشتم.

اقوام مرده کسی پای قبر نبود. ط. داخل چادر مشغول قرآن بود. یه پارچه مشکی و چند شاخه گلایل آخرین خرج زنده‌ها براش بود. اعلامیه‌ای نبود. عجیبه که خیلی دنبال اسمش هم نبودم ولی از ط. پرسیدم، اگه یادم باشه یه ح. نامی بود. از ط. پرسیدم چندیه؟ گفت ۸۰. دیدم عجب پیر شدیم، ۶۲ کجا و ۸۰ کجا. گفت دارم میرم آشخوری. تو کار صنایع دستی چوب بود. رفت و من ماندم و قبری بی همدم.

 توی چادر مستقر شدم و بندها رو شروع کردم. یادمه جوشن قبلی سر یه مرده دیگه خیلی حال داد. با بند بندش با خدا می شد حرف زد. اما اون شب فاز با نول جور نبود. بندها رو بلند بلند میخوندم بلکه بقیه اموات هم مستفیض بشن. هر چند دقیقه یه صدایی می اومد فکر می کردم از بازماندگانند. پتوی روی چادر رو پس می کردم و کسی رو نمی دیدم. می گفتم شاید صدای ترق توروق ته‌آتیشه. اما در یکی از این صداها و پتو پس کردن‌ها دوتا پای دیدم سیاه. یکیشان ساپورتی بود. خیلی تعمق نکردم. یک تعارفی زدم و دعا را ادامه دادم. عجیب بود. خیلی خسته شدم. به حدی که آخر کار توی خواب و بیداری بودم. ط. ۱۱ آمد. چادر را تحویلش دادم و رفتم پای قبر. یادم افتاد شب اول قبر پای قبر دعا استجابت میشه. یه چند تا دعایی از ته ذهنم کشیدم و گفتم. با خودم تصور می کردم امشب یه دریچه و دالانی از این قبر به عالم بالا وصل شده و مثل یه رود رو به بالا میره. تو این رود دعا هام رو که بندازم میره بالا و مستجاب میشه.

 سوار ماشین شدم. از خستگی چشمام خشک شده بود. اینطوری سابقه نداشت. روز  رو کار هم نرفته بودم و استراحت کرده بودم. نباید ۱۱ اینطور خسته باشم.

حدود ۱۲ خوابیدیم. اون شب یکی از سخت ترین شبای زندگیم شد. سنگینی زیادی روی من و خانمم بود. خودم تا صبح کلی هذیان گفتم. این سنگینی روی خانمم هم افتاده بود. خودم اصلا نتونستم خواب درست برم. بچه ام که تو اتاق خودش بود خواب درستی نتونست بره. به قول خودمون تا صبح تلاطم بودیم. خانمم چند دقیقه یک بار صدام می کرد و می ‌گفت خرخر نکن. به طور عجیبی خر خر می کردم. انگار یه چیزی راه نفسم رو بسته بود. به ظاهر خواب بودم ولی نه خستگی از من در رفت و نه حس خواب. صبح کسل کسل بودم. انگار که اصلا نخوابیده بودم.

امشب به ح. ماجرا رو گفتم. چندبار گفت :اِ اِ و گفت که خودش هم اوایل اینطوری میشده ولی بعداً خوب شده. ظاهراً من که تازه کارم روحم ضعیف ‌تره و از این جور مرده ها بیشتر تاثیر می گیره‌ نمی دونم چی به این مرده گذشته بود یا عملش چی بود. ولی هر چی بود که خیلی کا رو اذیت کرد. خدا از گناهانش بگذره. چه راهی داریم ....


صلوات

نوری است کند پر همه ی عالم را

ذکری که رساند همگان را بخدا

با عون و مدد از طرف آل عبا

ذکر صلوات گوی با صوت جلا


سقا نچشید جرعه از آب فرات

تا اینکه رساند به خیام آب نجات

تا زود دهد حاجت تو ام بنین

بر حضرت عباس جمیعاً صلوات


هر کس که بخواهد بشود اهل نجات

دائم بفرستد به محمد صلوات






یارب ایمانی نصیب من نما .        قلب من گردد مهیای خدا

تو بیایی اندرون قلب من.       تا جدا گردم از این اطوار تن

با تو باشم بی تو مغروق عدم          یک‌به‌یک اعضای من پیش تو خم

آن‌چنان در تو، تو در من، من زتو.         تا که خشکد شاخ اهریمن زتو

باورم آید هر آن‌چه روی‌داد .       ناوکی از آن خم ابروی داد

هرچه آید خوب‌وبد قطعاً از اوست       نیک باشد چون رسد از دست دوست

تا نخواهد او گزندم نی‌شود.       این‌چنین اسباب حق چون می‌شود


::ح.ر::


اللَهُمَّ إنِّى أَسْأَلُکَ إیمَانًا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِى، وَ یَقِینًا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِى إلَّا مَا کَتَبْتَ لِى، وَ رَضِّنِى مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِى؛ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.[مفاتیح الجنان]

آغوش مبهم

گاهی میان خاطرات دور، دنبال یک تصویر خندانم

در تار و پودش هرچه می‌گردم، مبهم به یک آغوش گریانم


در یاد دارم یک موتور بود و، وارد شدن از یک در چوبی

بانگ‌ صدای آن موتور می‌داد، اعلام بر برگشتن خوبی


روزی صدای یک موتور آمد، اما کسی از در نیامد تو

گفتم که بعدی شاید او باشد، شاید نفهمیدم که آمد تو


من منتظر بودم به قدری که، بگذشت مثل قرن میلادی

هرگز نیامد آن موتور داخل، غمگین شدم در بستر شادی


می‌دیدمش در قاب بی‌روحی، بالای سنگی سرد هر هفته

گفتند او پیش خدا رفته، گفتم که آیا با موتور رفته؟


اما چرا پیش خدا مانده؟ شاید موتور در راه جامانده

روزی بیاید با موتور پیشم، آرام گیرد قلب وامانده


در کوچه می‌گشتم به دنبالش، دنبال شکل قاب عکسی که

امید دیدار مجدد را، در قلب دارم جوی باریکه


یک بغض دارم قد یک قابی، تنها نشسته توی انباری

دلتنگ‌تر من می‌شوم هر روز، از این نیامدهای تکراری


اکنون خودم هر روز می‌آیم، پای پیاده بی موتور خانه

در پشت در همچون منی کوچک، خوشحال از تکرار روزانه


او را در آغوش خودم محکم، هی می‌فشارم ترس دارم من

این بار بار آخرم باشد، مثل پدر در خاک باشم من

 

::ح.ر::

داری که  سرم دور از آنست، چه داریست؟

کاری که در آن پول نبودست، چه کاریست؟

تیر خلاص من تویی، حکمت ناب من تویی

ای زتو دور گشته من صاحب جان من تویی 


گر همه راه طی کنم، دور شوم ز راه تو

باز به من عیان شوی راهنمای من تویی


سخت بیازموده‌ای، تا که به اعتلا رسم

آب شوم ز پختگی تا که به تو! خدا رسم


مالک جان من تویی، صبر و قرار من تویی

نیست برون ز ملک تو، راه فرار من تویی


موت مرا تو خوب ده، قرعه‌ی بنده خوب نه

تا بپرم به سوی تو، قرب تو از فراغ به


ح.ر.

چه سودی تو را بهر این زندگی

چه دارد به جز مرگ و افسردگی


در این بی هدف راه پر و پیچ و خم

تویی زنده از بهر یک مرده گی


بیا جان رها کن از این سیل سخت

برو تا ره جان به آزادگی


اسیر غمی غم رها کن برو

بیاموز تو رسم آزادگی

چپ و راست

خدایا

نه به راه راست آیم

نه به چپ

تو خودت مرا رها کن

نه به چپ

نه راست هایت

خرقه ای بود که ارزانی شد

روح ما در بدنی خاکی شد

خرقه ای بود که ارزانی شد


عمق دریای سکوت هستی

ناگهان ساحل طوفانی شد


ملک هستی و تمام عالم

کاخ ما بود که نورانی شد


چشم ما باز که در دنیا شد

لحظه ای بود که طولانی شد


عمر ما بود که در این دنیا

عاقبت در هدفی فانی شد


هدف غایی خلقت که نبود

پس چرا صرف هوسرانی شد


زود می خواست که بالا برود

پای او مانده و انسانی شد


روح شیطانی ما در دنیا

غالب قالب رحمانی شد


شرک ما در کمک از خلق خدا

مالک فکرت رحمانی شد


روح افسون شده با بار گناه

قاتل حالت روحانی شد


روح رحمانی ما خلق خدا

عاقبت مرده و شیطانی شد


راه عمری که به مقصد نرسد

کوره راهی است که قربانی شد


قیمت جان من و تو اینجا

سنگ قبری است که مجانی شد


::ح.ر::

گه گه

سرگرم هواییم و گهی گرم زمینیم
گه در ره اینیم و گهی در ره آنیم

آلوده پولیم و گهی چرک کف دست
گه در ره دینیم گهی غرق گناهیم

گه خرقه پشمینه و گه پالتوی چرمی
بر مرکب لکسوس و گهی توی پرایدیم

گه سوی حجازیم و گهی در ره تایلند
گه ذکر بگوییم و گهی چشم چرانیم

گه عشق بورزیم و گهی کینه بتوزیم
گه روضه بگیریم و گهی اهل رباییم

گه دشمن اینیم و گهی دوست به دشمن
گه لق دهنانیم و گهی محرم رازیم

گه هیتر برقی و گهی نفت و زغالیم
گه بنزین سوپر و گهی مخزن گازیم

گه بنده ابلیس و گهی بنده خالق
گه آتشی و گاه به آرامی خاکیم

این خاصیت نوع بشر هست که هر دم
در قعر حضیضیم و گهی اوج هواییم

یارب برهان بنده خود از کف این چاه
گر تو نکنی باز در این چاه بمانیم

خالیست دو دستان من از همت عالی
پر کن قدح از باده که محتاج به آنیم

::ح.ر::

عید شیعه

نشان شیعیان عید غدیر است

خدا داند که عیدی بی نظیر است

مسلمان بی ولایت هست ناقص

که بی مایه همه عالم فطیر است

السلام علی الحسین

سلامت می کنم هر شب حسینا

که شاید بینی ام در کنج دنیا

نه عاشق هستم و دیوانه تو

ولی خواهم بیایم خانه تو

لیاقت بهر عشق تو ندارم

حسینا عشق خود در دل بکارم

شنیدم می کنی دعوت ز خوبان

مرا هم رد بکن مابین ایشان

که شاید از نگاهت جان بگیرم

که مرده در خم دنیا اسیرم

::ح.ر::



رزق زمانی

زمان رزق خداوند است بر ما

خدایا رزق پر برکت بفرما


روزه شکم

چه حاصل باشد از نا خوردن ما

خورد این روزه ها بر گردن ما


زبان و چشم و دلها با خدا نیست

خدایا شرم دارم چاره ام چیست؟


ولی دانم که لطف تو عظیم است

صفت های الهی از قدیم است


مرا دادی توان روزه داری

خدایا شکر بر این لطف عالی


اگر ضعفی بُده بر بنده بوده

توان من از این بهتر نبوده


ببخشا طاعت ما را خدایا

که هستی ساتر الستر الخطایا


::ح.ر::


غریب پنهان

سخت است که او باشد و رویی ننماید

تا از سر زلفش همه مدهوش نماید
در گوشه عالم بنشیند به غریبی

از غصه ما شعر غم انگیز سراید

::ح.ر::

گاه گداری نظری تو بنمایی

لطف است به این بنده عصیانگر عاصی

گر گاه گداری نظری تو بنمایی

چون ماه ضیافت شده ای خالق عالم

بر سفره خود روزی ما را برسانی

::ح.ر::

بنده پرروی درگاهت منم

بنده پرروی درگاهت منم

معصیت آلوده کرده دامنم

ابتدا گردان delete بار گناه
ز ابتدای زندگی تا end راه

بعد از آن برکت بده بر زندگی

می توانی تو کنی با سادگی

بی نیاز از بنده ات گردان مرا

کار و بارت می رود هستی خدا!

خدا بی شک مرا هم دوست دارد

خدا بی شک مرا هم دوست دارد

که نعمتهای بی حد بر من آرد
توانم نیست نعمت را شمردن

که لا تحصوا بود الطاف بی حد

اگر خوابم نمی آمد،سحر بیدار می گشتم

اگر خوابم نمی آمد،سحر بیدار می گشتم

تهجد با خدا را شب، ببرده خواب از دستم

گناهی من نمی کردم اگر در خوف او بودم

ولی اینها ندارم من، دوباره بی خدا گشتم

به دنیا غرق و از او دور و یارب مرحمت  فرما

که شاید با عنایاتت از این شیطان جان رستم

قلب ما همواره اندر دست توست

دائما در قبض یا در بسط توست
در فرازیم و گهی اندر فرود
سرنوشت آدمی پابست توست

دلم زین روزگاران تنگ گشته ...... تمام سیستم من هنگ گشته
سر مردم دمادم در موبایل است ...... عواطف بهر هم کمرنگ گشته
تمام فکر و ذکر بچه هامان ...... کِلش بازی و war و جنگ گشته
نمای خانه ها قبلاً گِلی بود ...... کنون چون قلب مردم سنگ گشته
نماز و بندگی بوده فضیلت ...... گناه و هرزگی فرهنگ گشته
درون سفره ها قبلاً غذا بود ...... سوسیس، قورباغه و خرچنگ گشته
صداقت رفته و مهر و عطوفت ...... به جایش نکبت و نیرنگ گشته
خداوندا دوایی بهر ما کن ...... که قلب ما همه پر زنگ گشته
::ح.ر::

قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ

نفس نافرمانبر ما را رحیم

نرمخو کن تا شود قلب سلیم
عرش رحمان است قلب مومنان
ای خدایا کن مرا چون بی دلان
نفس من میران و قلبم زنده کن
عشق من را بر خودت پاینده کن
::ح.ر::

نفس انسان محکوم به مرگ است چنان که گفت: «کل نفس ذائقه الموت»
ولی قلب انسان است که در عرصه قیامت عرضه می شود. خوشا به حال آنان که «اتی الله بقلب سلیم» آیند.

مضطر

مضطر تر از تو ندانم کسی بدین جهان
از بهر انتظار

گر گناهی کرده ام خر بوده ام

ای خدا قبر مرا گردان فراخ ...... کن مزین آن مکان مانند کاخ
از فشار قبر من قدری بکاه ...... معصیت کوهیست گردانش چو کاه
ای خدایا رحم کن بر هیکلم ...... استخوان نازکم جلد تنم
آتشت را طاقتی در بنده نیست ....... دوری تو ای خدایا ساده نیست
دست من خالیست از اعمال خوب ....... عمر من گردیده آبی خورد جوب
گر گناهی کرده ام خر بوده ام ....... جاهل و بی عقل و بی سر بوده ام
بنده شیطان شدم غرق گناه ....... از درون چاله افتادم به چاه

عمر من نیمی به خواب و خوردنی ....... نیم دیگر بهر مال رفتنی
اشتباه از بنده و بخشش ز تو ....... چون تو داری بر جهان حق وتو
درگذر این بی نوایت را ببخش ....... بر گناهانم بزن یک آذرخش
دست من خالی است پر کن از کرم ....... کن مرا از حاجبان این حرم
عاطف شرمنده دستش خالی است ....... این غرور شعر او پوشالی است
رحمتی کن بر من و بر اهل من ...... کن مرا از اقربا انجمن
::ح.ر::

ظهر الفساد فی البر و البحر

مـــهدی تو بیا که این جهان داغان است              دوران تســـلـط ســگ و شیطــان اسـت
مهدی تو بیا که این فضا مسموم اسـت                دوران فســاد بحـر و بـــر معلوم است
::ح.ر::

شیعه ............زکزاکی

شیعه خالص نشانش پاکی است ....... درس او از کربلا بی باکی است
تزکیه از نفس و گردیدن زکی ........ یک نمود عینی اش زکزاکی است
::ح.ر::

عمر ما بیهوده در حال تلف

عمر ما بیهوده در حال تلف ........ در پی این کارهای بی هدف
وقتهایی بس عزیز و پر بها ......... بهر پایان نامه ها گردد فنا
علم ها اصلشان پر نفع هست ...... لیک اینجا علممان لا ینفع است

استفاده بایدت از علم خود ........ تا نگردد در سرت همچون نخود

خاک گیرد علم تو ای بوالبشر ........ گر نگیری کار از این خیره سر

::ح.ر::

گفت شیطانی شبی در گوش من

گفت شیطانی شبی در گوش من .......... یک متکا بود در آغوش من

تو ز یاران منی ای بو البشر ........ من ندارم بهر یارانم خطر

این متکا ول کن و با من بیا ....... تا بگردانم تو را از اقربا
در پی اش رفتم به دنیایی دگر ........ با خودم گفتم عجب دارم جگر

برد در جایی سیاه و پر زدود ....... بوی گند فاضلاب و بوی کود
اسپری زد تا هوا خوشبو شود

.....

من و اربعین و خانه، تو و عاشقان رویت

و منم در آرزویی، که قدم زنان به سویت

به کنار عاشقانت، به هوای بوی کویت

چو طلب نکرده ای تو، به حق این نکرده ای تو

من و اربعین و خانه، تو و عاشقان رویت
::ح.ر::

خواب ها درمان بیداری شدند

خفته ها در خواب ها جاری شدند


آنچنان چسبید بر دل‌های ما

رای ‌‌‌‌‌‌‌‌های نه همه آری شدند 


چون که پای عشق آمد در میان

لیلیان از عیب‌ها عاری شدند


چون بشر در امتحان پیروز شد

سهل ها پاداش دشواری شدند

ای خدا

این شیطان بی پدر و مادر به جان من افتاده

خودت و دانی و این مخلوقی که ساختی

دیگه تو صد قدمی نبینمش!

ز خدای ره کشیدن

همه روز سعی شیطان به تمام خلق عالم

به گناه غرق گشتن ز خدای ره کشیدن

::ح.ر::

و دیگر ما نخوانیم هیچ عهدی

خدایا بی حیا گردیده ابلیس ........ فزون کرده به دنیا زور و تلبیس
بگشته او خدای مردم پست .......... گرفته قدرت دنیای در دست

درون خانه ها صد خانه کرده .......... ز بنیان خانه ها ویرانه کرده

بکرده مردمت را غرق دنیا .......... کند ابلیس این دنیای زیبا

گناهان گشته بر مردم فضیلت .......... چه آمد بر سر قرآن و دینت

به نامت بی گناهان غرق خونند ......... به دینت ابلهان الله گویند

خداوندا قباحت تا چه حد است؟ .......... بشر بر هر گناهی می زند دست

گروهی در  تبار قوم لوطند  .......... گروهی بدتر از عاد و ثمودند

امیدم آخر این داستان است ......... که ملکت از برای راستان است

بیاید آخر دنیا حبیبی ........ به درد عالمت همچون طبیبی

خدواندا مهیا کن ظهورش ....... که دنیایت ببیند روی خوبش

درون بند آید دیو و شیطان ........ حکومت می شود در دست خوبان

عجب دنیای زیباییست آن روز ........ که خوبی بر بدی گردیده پیروز

و دیگر ما نخوانیم هیچ عهدی ........ همه بینند روی ماه مهدی

::ح.ر::

منتظر بودن و ماندن هنر ماها نیست

منتظر بودن و ماندن هنر ماها نیست ..........در گناهیم و ندانیم که مولامان کیست

ما ندانیم کجا راه و کدامین چاه است ......... یا که مقصود از این آمدن دنیا چیست
تو خودت مشکل امروز جهان می دانی ......... جهل ما نیستی معرفت و آگاهیست

مهدیا صاحب دوران تو نما سوی همه .......... چاره ی کل جهان آمدن آزادیست

من کیستم و آخر این دنیا چیست؟

هر روز که از عمر من اینجا گذرد .......... صد گونه سوال بر من و  ما گذرد
من کیستم و آخر این دنیا چیست؟ ........ آخر به کجا روم شود آدم نیست؟
این روز ازل کی است و عهدآن چیست؟ ......... یا قصه ای از برای یک سرگرمی است
با عقل چو آیم به خطا می لغزم ......... با دل چو بیایم ز خدا می ترسم
یک پای گذارم به طریق شیطان ........ یک پای دگر رود به سمت رحمان
آخر برسم به وحدت و تنهایی .......... دانم که خدای در دلم می آیی
این عقل مرا علم دگر می باید......... یا راه محبت به دلم بگشاید
هر راه روی آخر آن شک و ولی .......... الا به طریق روشن آل علی
::ح.ر::

شیطان همه جا کنار مردم باشد
پندار مکن که از نظر گم باشد

لشکر شیطان شود هر دم فزون

لشکر شیطان شود هر دم فزون .......... با گناهان همین افراد دون
صد عجب باشد در این آخر زمان ......... مردها گردیده اند همچون زنان

زن گذارد عکس خود در تلگرام .......... لختی ای بر او گذارد هی پیام
بی حیایی گشته اکنون افتخار .......... با خدایی گشته امری خنده دار
گر گنهکاری عیان بر ما مگو ......... قبح ها ریزد به حرف و گفتگو

بنده شیطان مشو چون بزدلان ......... تا نلرزانی دل صاحب زمان
::ح.ر::

عزادار حسین

آن رود که جاری به رگ ماست حسین است

مابین دل و عقل چو بین الحرمین است

ای کاش که اشکم ز برایش بشود خشک

آبی که شود خشک عزادار حسین است

::ح.ر::

قبله ها کج نیست، ما کج ساختیم

قبله ها کج نیست، ما کج ساختیم
خـشـت اول را غـلـط بـگـذاشـتیم
راه مــا کـج بود قـبـله صاف صاف
قبله کج خواندیم و بـازی باختیم
::ح.ر::

در نمازم همه افکار پریشان آمد

در نمازم همه افکار پریشان آمد
این همه وسوسه از جانب شیطان آمد
روی در قبله و در ذهن به روی شیطان
ای خدا این همه افکار ز شیطان آمد؟


الهی و ربی من لی غیرک

خدا! دانی تو را دارم و لا غیر
چه در برّ و چه در دریا چه در air
الهی خسته ام زین بی کسی ها
تو را خواهم که در مهرت کنم سیر
::ح.ر::

روز رهایی

سازیم در این وضــع اسفبــار جهان          تـا چهــره شـود آن رخ زیبــا ز نهـان

کی می شود آن روز رهایی که درآن          بر صــدر نشیـنند همـه پـاک دلان

::ح.ر::

بی خدایی کار هر روز من است

بی خدایی کار هر روز من است......این تن بیچاره پاسوز من است
بی خدا هر روز را شب می کنم.......زحمـتی من می گذارم بر تـنـم
بـا خـدایی لـذتی دارد عـجیـب........کاش گردد با خدایی ام نصیب
روح و تن های خداداران یکیست..پیش داور جان آنان هست نیست
روح قدسی در دم عیـسی شان.......بنده هیچم، ذره ای در پیششان
با خودت کن با خدا گردان مرا...........همنشین کن با خداداران مرا
مشکل من مشکل بی دینی است....عاقلم کن شاعری خودبینی است
::ح.ر::



اختیاری نیست ما را این وجود

اختیاری نیست ما را این وجود.........جبر باشد کفر گفتن یا سجود

ای خدایا قسمتم کن اختیار.............نه! به جبرت در ره خوبان بیار
جبر باشد شاکرم بر جبر تو...............شاکرم بر اختیارم، صبر تو
عزتم ده با خودت کن من رفیق........کفر من با رحمتت گردان رقیق
بی دریغم از خود و لطفت مکن...........بنده را در گیر با خشمت مکن
عمر کوتاهی است دنیای بلند........هست مال زندگی یک نیشخند
نه تو را یک بنده صالح بدم................نه مثال یاغیان غافل بدم
نه عبادت مثل خوبان کرده ام......نه به ترکش بر تو عصیان کرده ام
گاه بر غیرت توسل کرده ام.............بر تو گاهی هم توکل کرده ام
راه کج رفتم گهی در راه راست......گر عذابم می کنی ای حق سزاست
گر مرا در آتشت انداختی..............بنده را شرمنده خود ساختی
عدل تو اینگونه بوده ای خدا..........این و آن باشد حساب از تو جدا
گر نهادی بنده را اندر بهشت...........بر حساب لطف تو باید نوشت
بنده پررو بگوید یا لطیف...............من بدم آید ز آتش قیر و قیف

آتشت داغ است ای جان آفرین........کن مرا اندر بهشت خود قرین

من ز طیف آخری هستم  خدا...........می کنم از بهر بخشش تو صدا
عاطف بیچاره غیر از تو نداشت......ورنه پستی سوی دیگر می گذاشت

::ح.ر::

زندگی خواب گرانی است که در آن هستیم
مردگی خواب گرانی است که از آن رستیم

مردن نبود سخت چو تو پشت در هستی

سرگرم به سرگرمی بیهودگی ام من

سرگرم به سرگرمی بیهودگی ام من
آلوده به آلودگی بی توئی ام من
 سرگرم خودت کن بکنم گرم ز عشقت
من عاشق عاشق شدن و بی خودی ام من

::ح.ر::