ای خدا قبر مرا گردان فراخ ...... کن مزین آن مکان مانند کاخ
از فشار قبر من قدری بکاه ...... معصیت کوهیست گردانش چو کاه
ای خدایا رحم کن بر هیکلم ...... استخوان نازکم جلد تنم
آتشت را طاقتی در بنده نیست ....... دوری تو ای خدایا ساده نیست
دست من خالیست از اعمال خوب ....... عمر من گردیده آبی خورد جوب
گر گناهی کرده ام خر بوده ام ....... جاهل و بی عقل و بی سر بوده ام
بنده شیطان شدم غرق گناه ....... از درون چاله افتادم به چاه
عمر من نیمی به خواب و خوردنی ....... نیم دیگر بهر مال رفتنی
اشتباه از بنده و بخشش ز تو ....... چون تو داری بر جهان حق وتو
درگذر این بی نوایت را ببخش ....... بر گناهانم بزن یک آذرخش
دست من خالی است پر کن از کرم ....... کن مرا از حاجبان این حرم
عاطف شرمنده دستش خالی است ....... این غرور شعر او پوشالی است
رحمتی کن بر من و بر اهل من ...... کن مرا از اقربا انجمن
::ح.ر::
شنبه 28 آذرماه سال 1394 ساعت 12:13 ق.ظ