می رسانند به او
خبر از ما هر روز
نوبت من که شود
روسیاهی ...
چه بگویم، جز اشک
گر چه این را دانم
که اگر سیل شود اشک پشیمانی من
برسد تا نوک کوه
کشتی توست که می پیماید
تا بگیری دستم
اوج شرمندگی است
من از این خوشحالم که مرا می بینی
و از این بد حالم که مرا می بینی
حال بد دارم و دانی تو همه احوالم
اوج افسردگی ام
خسته از زندگی ام
دانم این ناشکری است
و قلیل اند عبادی که خدا را شاکر
خود خالق گفته
به خدا می دانم
که تمام دنیا
به وجود تو سراسر حیاند
حرف علمی ای نیست
البته علم کجا؟
ذرههایی که به دور اتمند
گر نباشی تو همه میریزند
همهی کل جهان میرمبد
آنچه گویند crunch
یا به قرآن نطوی
قسم قرآنی
میخورم من که تو را میخواهم
همچو ماهی دریا
همچو صحرا باران
ما اگر بد هستیم
که در آن شکی نیست
شیعهایم و لفظاً
تو زعیم مایی
مرحمت کن بر ما
صاحب العصر جهان
گوشهی چشم دعاهای شما
دل ما را برده
بی قراریم بیا
در فشاریم بیا
چشم در راه بهاریم بیا
زن گذارد عکس خود در تلگرام .......... لختی ای بر او گذارد هی پیام
بی حیایی گشته اکنون افتخار .......... با خدایی گشته امری خنده دار
گر گنهکاری عیان بر ما مگو ......... قبح ها ریزد به حرف و گفتگو