غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

دلم زین روزگاران تنگ گشته ...... تمام سیستم من هنگ گشته
سر مردم دمادم در موبایل است ...... عواطف بهر هم کمرنگ گشته
تمام فکر و ذکر بچه هامان ...... کِلش بازی و war و جنگ گشته
نمای خانه ها قبلاً گِلی بود ...... کنون چون قلب مردم سنگ گشته
نماز و بندگی بوده فضیلت ...... گناه و هرزگی فرهنگ گشته
درون سفره ها قبلاً غذا بود ...... سوسیس، قورباغه و خرچنگ گشته
صداقت رفته و مهر و عطوفت ...... به جایش نکبت و نیرنگ گشته
خداوندا دوایی بهر ما کن ...... که قلب ما همه پر زنگ گشته
::ح.ر::

گر گناهی کرده ام خر بوده ام

ای خدا قبر مرا گردان فراخ ...... کن مزین آن مکان مانند کاخ
از فشار قبر من قدری بکاه ...... معصیت کوهیست گردانش چو کاه
ای خدایا رحم کن بر هیکلم ...... استخوان نازکم جلد تنم
آتشت را طاقتی در بنده نیست ....... دوری تو ای خدایا ساده نیست
دست من خالیست از اعمال خوب ....... عمر من گردیده آبی خورد جوب
گر گناهی کرده ام خر بوده ام ....... جاهل و بی عقل و بی سر بوده ام
بنده شیطان شدم غرق گناه ....... از درون چاله افتادم به چاه

عمر من نیمی به خواب و خوردنی ....... نیم دیگر بهر مال رفتنی
اشتباه از بنده و بخشش ز تو ....... چون تو داری بر جهان حق وتو
درگذر این بی نوایت را ببخش ....... بر گناهانم بزن یک آذرخش
دست من خالی است پر کن از کرم ....... کن مرا از حاجبان این حرم
عاطف شرمنده دستش خالی است ....... این غرور شعر او پوشالی است
رحمتی کن بر من و بر اهل من ...... کن مرا از اقربا انجمن
::ح.ر::

خداوندا خرم را اسب گردان

خداوندا خرم را اسب گردان
پرایدم را بگیر و غصب گردان
بده جایش به من یک بنز زیبا
مبادا تو دهی  رانا و تیبا
خدایا خانه ای گنده به من ده
زنی زیبا و سرزنده به من ده
خدایا دانمت این کار سخت است
ولی این می زند بر بوسه ات دست
زنم خواهم که غرغر کم نماید
همینطوری موبایلم را نپاید
مطیعم باشد و کم خرج و کم حرف
بشورد بی غر او پیراهن و ظرف
نه شلواری خرد نه کفش و دامن

چه معنا دارد اینها بهر هر زن؟


خدایا خانه ی ویلایی ام ده
زمین و ثزوت و دارایی ام ده
مرا از سختی و محنت بکن دور
که در سختی شوم بی حال و ناجور
مریضی را نگو اوه اوه خدایا
نبینم دور و اطرافم بلایا
رسان پولی قلمبه از خزانه
بریزش از هوا در کنج خانه
پسر خواهم دوتا، دختر یکی بس
نمی خواهم چلاق و کور و نارس

...

خدایا گر نمی خواهی نده تو

پرایدم پس بده خر را بده تو
اگر حکمت همین باشد پذیرم
در این بیچارگی، سختی بمیرم
بهر صورت خدایی ، بنده بنده

اگر خواهی بکن این بنده رنده

دهی عزت به هر کس تو بخواهی
ذلیلم گر تو این بر من نخواهی

خودت گفتی دعایم کن، بخوانم
منم گفتم تمام آن چه خواهم
تو خواهی ده، نمی خواهی نده تو
تو داری در جهانت حق وتو
خدایا راضی ام بر حکمت تو
ولی امید من بر قدرت تو
امیدم مایه ی آرامش من
خدا می بیند عجز و خواهش من
در این کنج فضاهای مجازی
خداوندا مرا کن بازسازی
بخوان شعرم نظر را ثبت گردان
مکن در وبلاگم بی یار و حیران
اگر راهی بباشد بر اجابت
خداوندا بده بر من جوابت
اگر خواهی دهی درخواست هایم
منم عاطف، نجف آباد جایم
مکانم را فرستم ازgoogle earth
بود یک خانه ای از عمه ام ارث

نشستم منتظر تا لطف یزدان

کند با پاسخش من تیر باران
که شاید بسته ای از سمت ایزد
رسیده... وای! گمانم پست در زد

: ::ح.ر::

ای خدایا درس با ماها چه کرد

ای خدایا درس با ماها چه کرد
هین ز دنیا و ز عقبی کرد، ترد

صد مزخرف اندرون ذهن ما
کرده ما را، یک خل انسان نما

تنقیه کردیم، انتگرال و حد
بهر کشف curve آن سنگ لحد

روند و مشتق را به زور آموختیم
صد کفن از علم بر خود دوختیم

صد مثال سخت را کردیم حل
کس نداده بعد ازآن بر ما محل

تو کجای کار این حل ها بدی؟

گر بدی ای کاش ظاهر می شدی

در جمود درس ها گشتیم گم
نوترونی بودیم در جان اتم

بهر امیدی که شاید یک زمان
یک از این صد درس آید کارمان

نه به دنیا آمد و نه آخرت
گفت کس چند است ای دانا خرت؟

مانده ام اکنون از آن عمری که رفت
درس ما چون آتش و آن عمر نفت

دست من گیر و بکن در خود فنا
کن خرابم، باز گردانم بنا

::ح.ر::



صدای خلوت تو

همیشه کنج وجودم، صدای خلوت توست
در این سرای غروبم، حضور غیبت توست

اگر چه صوت صدایم، صدای بی تویی است
ولی سراچه ی قلبم، حضور صحبت توست

سیاه و بی تو پرستم، ولی تمام وجود
هنوز تشنه ی والا حضور قامت توست

نه دست شوق و نیازی که آورم به عروج
هراس دست من از آن هجوم هیبت توست

به جلد خویش عیانم، به روی جلوه نهان
عیان به جلوه نکردیَم، از محبت توست

نه شرط عقل بدانم، نه راه کفر و جنون
که راهدار من آن سایه ی طریقت توست

کدام راه نجات و کدام راه عقاب
به چشم خویش ندانم که بر بصیرت توست

بیا و بار گناهم به یک اشاره بریز

امید آخر شاعر به کنه رحمت توست


ح.ر

خسته ام یا رب

خسته ام یا رب ز دنیای بزرگ
بره ام، یارب در این دنیای گرگ

روزها رفت و من اما بی توام
با خودم درگیر اما بی خودم

کورسوهایم شده مشکی ناب
آرزوهایم شده نقش بر آب

دست هایم خالی و درخواست پر
آمده از فک من پایین موتور

روح شیطان کرده اندر من حلول
چون که قرآن می کند من را ملول

در نمازت سوی دیگر می شوم
گه شوم صاف گهی از بیخ خم

ختم قرآن می کنم بی معنی اش
با صدای عالی و عاری ز خش

گشته پینه روی پیشانی کلفت
ظاهر من با خداجویانت جفت

دکمه پیراهنم کرده خفه
ریش من گردیده همچون ملحفه

ذکر تسبیح است و تیپ مذهبی
لیکن اما مشکلم شرک خفی

کن رهان یارب مرا از این عذاب
بی توام اما تو ازمن بر متاب

دست من گیر و به سوی خود ببر
آبرویم را برای خود بخر

خلق را پیشم چو خار چشم کن
حرف مردم را برایم پشم کن

با خداجویان مرا هم سفره کن
چهره خودبینی ام را پاره کن

تو بمیرانم دوباره زنده کن
آدم خوبی در آن آینده کن

خادمم کن بهر خود اندر زمین
کن شهیدم سوی مسجد یا که مین

دست هایم را بگیر و بال ده
عشق خود را منجلی در قلب نه

بر زبان من  بنه ذکر جلی
عارفم کن شیعه آل علی

ح.ر::

ای خدایا پست ما را هم ببین

ای خدایا پست ما را هم ببین
مدتی با مفلسان خود نشین

لایک کن ما را، بده بر ما نظر
ده امانم، خشم تو دارد خطر

گر گنهکارم گناهم پاک کن
این کتاب دست چپ در خاک کن

دوزخت جیز است در جیزم نکن
از بهشت و حوریت دورم نکن

یک بلیط یک سره بر من بده
تا که در جنت روم من میکده

حوریان را یک به یک گردان ردیف
قدرتم ده تا نگردم من ضعیف

ده مجوز تا کنم بنده شنا
اندرون نهر اصلی شما

کن مجازم تا نویسم بر درخت
یادگاری یا گذارم بند رخت

من شنیدم در کنار نهر آب
ساقی و پیمانه و جام و شراب!

چایی و قلیان طعم میوه ای
استکان، دم نوش های کیسه ای

ای خدایا قسمت حافظ کجاست
من خودم دیدم! همانجا دست راست

حافظ و دیوان شعرش در بهشت
حوریان در پیش او گردند زشت

ماچ می خوام کنم بر زلف او
چون که حافظ می گذارد پشت مو
...

خواب بر چشمان من غالب شده
آخر این شعر هم جالب شده

ای خدایا من که رفتم رختخواب
خود بیا در خواب بر من گو جواب

ح.ر::