غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

خدایا بی تو من در هیچ پیچم

مرا آرامشی در سختی ام ده
ز بار استرس آزادی ام ده
خدایا بی تو من در هیچ پیچم
رهایم کن سر و سامانیم ده

::ح.ر::

وای از این افراط ما ایرانیان

خودنمایی، سلفی، وایبر، تلگرام
تا کی این بیهودگی، افکار خام؟
وای از این افراط ما ایرانیان
مشکلی عمقی است بوده سالیان
 ::ح.ر::

انباشته مال دنیا

مال دنیا را به هم انباشتی

نه به کس دادی نه خود برداشتی

این چه سودی داشت مال بی حساب

خود نخوردی لقمه ای از این کباب

زمین دار

ثروتش ملک و خانه و باغ است
نی فروشد نه می گذارد دست

چون فقیران کند گذر در شهر
روی او نیش و خلق و خویش زهر


::ح.ر::

غنی و گدا

یکی در اوج ثروت چون گدا است
غنی باشد گدا چون با خدا است
::ح.ر::

زمین خدا

ای خدایا زمین ازان تو نیست؟

پس چرا گران شود هر روز؟

::ح.ر::

نقیضه ای بر جناب حافظ 2

سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفته بد بندری ام لیک ز نائین آمد

آرزویم را ....

آرزویی را به عالم کاشتم

میوه ی حسرت از آن برداشتم


::ح.ر::

نقیضه ای بر جناب حافظ

«خرم آن روز کزین منزل ویران بروم»
خانه ای شیک تر آن سوی خیابان بخرم


آرزویی است محال و من بیچاره جوان
با حقوقم چه کسی گفت که چند است خرم؟


::ح.ر::

عمری که تو دادی همه بیهوده تلف شد

عمری که تو دادی همه بیهوده تلف شد
مقصود تو مِی بوده و پیمانه هدف شد

جامی ز زر و سیم فراهم بنمودیم
افسوس که یک جرعه نخوردیم و زکف شد


{::ح.ر::}


خداوندا خرم را اسب گردان

خداوندا خرم را اسب گردان
پرایدم را بگیر و غصب گردان
بده جایش به من یک بنز زیبا
مبادا تو دهی  رانا و تیبا
خدایا خانه ای گنده به من ده
زنی زیبا و سرزنده به من ده
خدایا دانمت این کار سخت است
ولی این می زند بر بوسه ات دست
زنم خواهم که غرغر کم نماید
همینطوری موبایلم را نپاید
مطیعم باشد و کم خرج و کم حرف
بشورد بی غر او پیراهن و ظرف
نه شلواری خرد نه کفش و دامن

چه معنا دارد اینها بهر هر زن؟


خدایا خانه ی ویلایی ام ده
زمین و ثزوت و دارایی ام ده
مرا از سختی و محنت بکن دور
که در سختی شوم بی حال و ناجور
مریضی را نگو اوه اوه خدایا
نبینم دور و اطرافم بلایا
رسان پولی قلمبه از خزانه
بریزش از هوا در کنج خانه
پسر خواهم دوتا، دختر یکی بس
نمی خواهم چلاق و کور و نارس

...

خدایا گر نمی خواهی نده تو

پرایدم پس بده خر را بده تو
اگر حکمت همین باشد پذیرم
در این بیچارگی، سختی بمیرم
بهر صورت خدایی ، بنده بنده

اگر خواهی بکن این بنده رنده

دهی عزت به هر کس تو بخواهی
ذلیلم گر تو این بر من نخواهی

خودت گفتی دعایم کن، بخوانم
منم گفتم تمام آن چه خواهم
تو خواهی ده، نمی خواهی نده تو
تو داری در جهانت حق وتو
خدایا راضی ام بر حکمت تو
ولی امید من بر قدرت تو
امیدم مایه ی آرامش من
خدا می بیند عجز و خواهش من
در این کنج فضاهای مجازی
خداوندا مرا کن بازسازی
بخوان شعرم نظر را ثبت گردان
مکن در وبلاگم بی یار و حیران
اگر راهی بباشد بر اجابت
خداوندا بده بر من جوابت
اگر خواهی دهی درخواست هایم
منم عاطف، نجف آباد جایم
مکانم را فرستم ازgoogle earth
بود یک خانه ای از عمه ام ارث

نشستم منتظر تا لطف یزدان

کند با پاسخش من تیر باران
که شاید بسته ای از سمت ایزد
رسیده... وای! گمانم پست در زد

: ::ح.ر::

ما مسلمانیم جان عمه مان

ما مسلمانیم جان عمه مان
ادعا داریم در حد کلان

با دروغ و با ریا آمختیم
آبروی یکدگر را ریختیم

لذت غیبت بود هر روز جور
قلب ما از هرزگی گردیده کور


مال هم راحت چه بالا می کشیم
یاد باد آن روزگاران قدیم

.....



الیس الصبح بقریب...

ای خوش آن روز که با صبح تو آغاز کنیم
همه از شوق دو چشمان به جهان باز کنیم

روی بی پرده ببینیم و ز سر حد شعف
این دو دستان طلب را پر پرواز کنیم


::ح.ر::

ای خدایا درس با ماها چه کرد

ای خدایا درس با ماها چه کرد
هین ز دنیا و ز عقبی کرد، ترد

صد مزخرف اندرون ذهن ما
کرده ما را، یک خل انسان نما

تنقیه کردیم، انتگرال و حد
بهر کشف curve آن سنگ لحد

روند و مشتق را به زور آموختیم
صد کفن از علم بر خود دوختیم

صد مثال سخت را کردیم حل
کس نداده بعد ازآن بر ما محل

تو کجای کار این حل ها بدی؟

گر بدی ای کاش ظاهر می شدی

در جمود درس ها گشتیم گم
نوترونی بودیم در جان اتم

بهر امیدی که شاید یک زمان
یک از این صد درس آید کارمان

نه به دنیا آمد و نه آخرت
گفت کس چند است ای دانا خرت؟

مانده ام اکنون از آن عمری که رفت
درس ما چون آتش و آن عمر نفت

دست من گیر و بکن در خود فنا
کن خرابم، باز گردانم بنا

::ح.ر::



جسد نی ام؛ روحم من

سرگرم به دنیا و ز خود دورم من
آمیخته در  این هوس پوچم من

فکرم همه سرگرم خوراک و پوشاک
غافل که جسد نیستم و روحم من


::ح.ر::

این موقع آخر الزمان است

آن را که مرا بکرده مجنون، آمیزه ی کفر و اراتداد است
مجنون شده ام به جن و شیطان، دین و دل من به دست باد است

از یاد برفته آن خدایم، بگذاشته در زمین رهایم
شیطان شده همدمم شب و روز، خوش جای نهاده در نهاد است


نه دست و دعا و اشک توبه، شیطان زده در درون شعبه
نه حس و نماز و شوق قرآن، بازار دعا و دین کساد است

این موقع آخر الزمان است، یارب به کجا پناه سازم
شاید که عیان شود ز مکه، امید همه به عدل داد است

صدای خلوت تو

همیشه کنج وجودم، صدای خلوت توست
در این سرای غروبم، حضور غیبت توست

اگر چه صوت صدایم، صدای بی تویی است
ولی سراچه ی قلبم، حضور صحبت توست

سیاه و بی تو پرستم، ولی تمام وجود
هنوز تشنه ی والا حضور قامت توست

نه دست شوق و نیازی که آورم به عروج
هراس دست من از آن هجوم هیبت توست

به جلد خویش عیانم، به روی جلوه نهان
عیان به جلوه نکردیَم، از محبت توست

نه شرط عقل بدانم، نه راه کفر و جنون
که راهدار من آن سایه ی طریقت توست

کدام راه نجات و کدام راه عقاب
به چشم خویش ندانم که بر بصیرت توست

بیا و بار گناهم به یک اشاره بریز

امید آخر شاعر به کنه رحمت توست


ح.ر

خسته ام یا رب

خسته ام یا رب ز دنیای بزرگ
بره ام، یارب در این دنیای گرگ

روزها رفت و من اما بی توام
با خودم درگیر اما بی خودم

کورسوهایم شده مشکی ناب
آرزوهایم شده نقش بر آب

دست هایم خالی و درخواست پر
آمده از فک من پایین موتور

روح شیطان کرده اندر من حلول
چون که قرآن می کند من را ملول

در نمازت سوی دیگر می شوم
گه شوم صاف گهی از بیخ خم

ختم قرآن می کنم بی معنی اش
با صدای عالی و عاری ز خش

گشته پینه روی پیشانی کلفت
ظاهر من با خداجویانت جفت

دکمه پیراهنم کرده خفه
ریش من گردیده همچون ملحفه

ذکر تسبیح است و تیپ مذهبی
لیکن اما مشکلم شرک خفی

کن رهان یارب مرا از این عذاب
بی توام اما تو ازمن بر متاب

دست من گیر و به سوی خود ببر
آبرویم را برای خود بخر

خلق را پیشم چو خار چشم کن
حرف مردم را برایم پشم کن

با خداجویان مرا هم سفره کن
چهره خودبینی ام را پاره کن

تو بمیرانم دوباره زنده کن
آدم خوبی در آن آینده کن

خادمم کن بهر خود اندر زمین
کن شهیدم سوی مسجد یا که مین

دست هایم را بگیر و بال ده
عشق خود را منجلی در قلب نه

بر زبان من  بنه ذکر جلی
عارفم کن شیعه آل علی

ح.ر::

با تو گفتن

با تو گفتن در سحر، در نیمه شب، دارد صفا

حتی در ماه تو

خدایا
ما فکر می کنیم دروغ از لیست گناهان حذف شده!
راحت دروغ می گوییم. حتی در ماه تو!
خدایا
حل مشکل خلق خدا برایمان آسان است
ولی ایجاد مشکل می کنیم که سخت تر است. حتی در ماه تو!
خدایا
قرآن را ختم می کنیم. بارها!
ولی بعد از آن به مظلومی ظلم می کنیم. حتی در ماه تو!

ای خدایا پست ما را هم ببین

ای خدایا پست ما را هم ببین
مدتی با مفلسان خود نشین

لایک کن ما را، بده بر ما نظر
ده امانم، خشم تو دارد خطر

گر گنهکارم گناهم پاک کن
این کتاب دست چپ در خاک کن

دوزخت جیز است در جیزم نکن
از بهشت و حوریت دورم نکن

یک بلیط یک سره بر من بده
تا که در جنت روم من میکده

حوریان را یک به یک گردان ردیف
قدرتم ده تا نگردم من ضعیف

ده مجوز تا کنم بنده شنا
اندرون نهر اصلی شما

کن مجازم تا نویسم بر درخت
یادگاری یا گذارم بند رخت

من شنیدم در کنار نهر آب
ساقی و پیمانه و جام و شراب!

چایی و قلیان طعم میوه ای
استکان، دم نوش های کیسه ای

ای خدایا قسمت حافظ کجاست
من خودم دیدم! همانجا دست راست

حافظ و دیوان شعرش در بهشت
حوریان در پیش او گردند زشت

ماچ می خوام کنم بر زلف او
چون که حافظ می گذارد پشت مو
...

خواب بر چشمان من غالب شده
آخر این شعر هم جالب شده

ای خدایا من که رفتم رختخواب
خود بیا در خواب بر من گو جواب

ح.ر::


خدا الهی

خدا
الهی
(عکس العمل یک خانم هنگام دیدن طفل بانمک)

مرا بپا

خدایا

مرا بپا
خودم که عقل درست و حسابی ندارم

ای خدای آسان پیچیده

خدایا!
تو پیچیده تر از آنی که فهمیده شوی
و تو ساده تر از آنی که فهمیده شوی
خودت را برای من در قسمت ساده قرار ده، مغزم توان تحلیل ندارد

تقدیم به 175 شهید غواص بخصوص شهید دست بسته

با لباس لاستیکی در بند بودن، مشکل است

سالها در غربت یک گور ماندن، مشکل است


چند سالی زودتر ای کاش من می آمدم

مادرم را زیر نعشم پیر دیدن مشکل است

::ح.::


....که با دلدار پیوندی....

حسین

حسین

حسین

........

پیرمرد چندین بار حسین رو صدا زد. ولی اون جواب نمی داد. یه کمی بلندتر صداش کرد ولی بازم جوابی نشنید.

با خودش گفت شاید بلند که حرف زده حسین ناراحت شده جوابشو نمی ده. صداشو آروم کرد و صداش زد: حسین ... نه خیر، مثل اینکه قهر کرده. یه کمی لحنو لطیف کرد و گفت:حسین، حسین، حسین جونم! غرور مردونگیش تا حالا اجازه نداده بود حسین رو با این اسم صدا کنه، ولی بازم جوابی در کار نبود. خواست آب دهنشو قورت بده ولی دهنش خشک خشک بود، عین حسین.

صداشو بازم آروم تر کرد. خش خش صداش نشون می داد که دیگه هیچی آب تو دهنش نیست. به زور حرف می زد. گفت :حسین عزیزم جواب بده. مگه همیشه به یه صدا جواب منو نمی دادی؟! ولی بازم.......

دیگه لحن پیرمرد تغییر کرد. به التماس افتاد....حسین تو رو به خدا تو رو به جدمون......چرا جواب نمی دی. حسین ...حسین...ح س ی ن ....

قامت پیرمرد خم شد. با زانو افتاد رو زمین ... یه ریز می گفت حسین ...... قطره اشکایی که یواش یواش تو چشمش جمع شده بود حالا دیگه سیل شده بود. پلاستیکو پس زد و سرشو گذاشت رو بدنش. یه کمی به صدای قلبش گوش داد. خیلی قشنگ بود تا حالا صدایی به این قشنگی نشنیده بود. تو اون لحظه دوست داشت همینجا با همین صدا بمیره، بدنش عجب عطری داشت، آدمو می برد تو حرم امام رضا.....

شونه های پیرمرد به شدت بالا و پایین می رفت. همینطور گریه می کرد.....گریه. حسین عزیزم چرا جواب منو نمی دی، مگه با من قهری؟

حسین جونم من اگه گاهیم باهات اوقات تلخی می کنم دوستت دارم، تو نباید ناراحت بشی. الهی بمیرم اگه ناراحتت کردم.

اگه ازت معذرت بخوام  جوابمو می دی؟؟؟ بیا! من ازت معذرت می خوام، من ازت معذرت می خوام، منو ببخش، غلط کردم.... حالا جواب منو بده، جون بی بی، جون زینب و عباس....

پیرمرد دیگه کاری نداشت که کی اونو نگاه می کنه، مثل بچه کوچولوها های های گریه می کرد، همه اونایی که دورتا دور بودن دستاشونو گذاشته بودن رو صورتاشون و شونه هاشون بالا و پایین می رفت.

اشکای پیرمرد داشت بدنشو غسل میداد.

زنا دور حاجیه خانم  رو که از حال رفته بود گرفته بودن. رقیه کوچولو یه کمی گلاب داد دست زینب که دم بینی حاجیه خانم بگیره.

یه کمی که حالش جا اومد دیگه طاقت ناله کردن نداشت. قدرت حرکت هم نداشت، تنها کاری که می تونست بکنه نگاه کردن بود، از دور نگاه می کرد و با خودش حرف می زد: حسین جونم....حسین جونم.....الهی بمیرم....خدایا.....مگه من از تو چی می خواستم.....فقط می خواستم هر روز روی ماهشو ببینم.... هر روز اون پیشونی عبادتشو ببوسم.....بوش کنم.... گلم...حسینم...عزیزم....الهی قربونش برم.بچم عاشق شده بود...قربون عاشق شدنت برم.....اومده بود پیشم خیلی خوشحال بود.....می گفت نذری که برا خاله بردم زهرا اومد دم در بهم خنده زد.....تا دو روز برا خودش شعر می خوند....بمیرم براش.....مگه من به خدا نمی گفتم درد و بلات به جونم.....چرا جون من هنوز سر جاشه....نه... جون من دیگه سرجاش نیست....جون من رفته.

اون روزی که از بالای داربست مسجد که برای محرم زده بودند افتاد و دستش شکست وقتی ناراحتی منو دید گفت: ننه! همون حضرت عباسی که همش بهش قسم می خوری جفت دستشو برا امام حسین و بچه هاش داد، من روز قیومت چطوری تو روی امام وایسم بگم در راه تو فقط یه دستم شکست!! ای کاش سر و دست و پام برا امام حسین بدم، تو مگه اسم منو حسین نذاشتی.این اسم عظیم رو شونه ام سنگینی می کنه باید یه جوری جبران کنم....الهی قربون اون اسم عزیزش برم....یا امام حسین.....یا حضرت عباس......

این حرفا انگار یه مرثیه سوزناک بود، همه­ی زنا با گوشه چادرشون اشکاشونو پاک می کردن. همه گریه می کردن، حتی اون علی اصغر کوچولو که تو قنداق بود.

مردا جلوی علی اکبرو گرفته بودن که طرف حسین نره. آخه خیلی بی تابی می کرد. می گفت ای نامرد منو گول زدی....اون روز که می خواستم تو شناسنامه دست ببرم نشستی با من حرف زدی که من باید مواظب پدر و مادر باشم....خودت رفتی تنها تنها....تو هیچ وقت تنها خور که نبودی....دادا جون تنها تنها خوردیو رفتی....های های های....حالا که اینکارو کردی منم همه اون چیزایی که گفته بودی به کسی نگم می گم....آره می گم....بعد نگی چرا گفتی!....می گم که نصف شب سجادتو تو اتاق می انداختی و برا خدات های های گریه می کردی....می گم که دم صبحم زیارت عاشورات طاقت ازت می برد و می افتادی تو سجاده....بازم بگم....بازم بگم نامرد.... دیدی آبروتو بردم....من بچم...خودت بچه ای....یه نگاهی تو آینه به خودت بکن سیبیلات هنوز سبزم نشده، اون وقت تو مردیو من نامرد؟! نامرد خودتی که تنها تنها می ری.....

بعد از گفتن این حرفا علی افتاد رو زمین و شروع کرد به گریه کردن....می گفت دوستت دارم ....دوستت دارم دادا......برگرد دادا....دیگه اذیتت نمی کنم دادا....دیگه همش خودم میرم نون می گیرم.....درسامو درست می خونم.....با بابا مامان خوب رفتار می کنم.....برگرد.....بر گرد........

............

دادا جون....دادا.... دادا....دلم تنگه....خیلی تنگ....دلم تنگ شده برا اون آجی آجی گفتنات....اون نگاهت....اون مهربونیت.....آجی بمیره برات....مگه یادت نیست وقتی جاییت زخم می شد این دل آجیت آتیش می گرفت....با خنده به من می گفتی مگه زخم شمشیره که اینطور ناراحت شدی! این گریه هاتو حروم نکن، نگه دار برا وقتی که زخم شمشیر خوردم و بعدشم می خندیدی....یعنی حالا وقتشه؟.... ای کاش زخم شمشیر بود.......

من یه بار دیگه از اون خنده ها می خوام دادا.....دادا....یادمه گفتم برام از سفرت سوغاتی بیار گفتی با پست خودش میاد....منظورت همین بود.....این سوغاتی من بود داداچی!....خیلی بدی دادا.....مامان یه چیزی به دادا بگو....آخه جواب منو نمی ده.

پیرمرد هنوز روی بدنش بود. کسی جرات نداشت اونو بلند کنه. همینطور بو می کرد و گریه می کرد، از بو کردن سیر نمی شد. مگه آدم از بوی بهشتم سیر میشه؟!

دیگه هیچی نمی گفت؛ فقط گریه می کرد....گریه.....گریه.

سرشو از رو بدن حسین بالا آورد که یه بار دیگه صورتشو ببینه....ولی هر چه نگاه کرد سری ندید....یا حسین....اون رگ های گردنش لبخند دلبرانه ای به چهره پیرمرد می زد. پیرمرد جواب لبخندشو با یه لبخند همراه با اشک داد.

رفت سمت دستش که اونو بذاره رو گونه هاش......

یا ابالفضل.....نه دستی بود و نه پایی.

حاجیه خانم فریاد زد حسین جونم حالا دیگه جلوی امامت شرمنده نیستی....شیرم حلالت.... و دوباره از حال رفت.....

پیرمرد را از رو تابوت کنار کشیدند و بدن حسین رو با پلاستیک پوشوندن و دوباره بردنش سر دست.....

این گل پر پر که کفن ندارد.......

لا اله الا الله....

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا


این متن را برای روزنامه اصفهان زیبا مورخ ۲۵ دی ۸۶ نوشتم

 

http://isfahanziba.isfahan.ir/Details.aspx?NewsId=1968&MID=1216

 

 

 

غلم

آمدم که بنویسم

شاید برای هدفی مقدس

و شاید هم برای نفسانیات یک من

این منی که سالها با آن زیستم

گاه پرستیدمش و گاه متنفرانه از او رنجیدم

این منی که سالها خواست او شود ولی هر روز از او دورتر شد و من تر شد

.........

الذی علّم بالقلم

ن و القلم ما یسطرون

قلم سنگین است

و حمل آن بر دوش سنگین تر

ولی من سعی می کنم آن را بردارم

به دوش کشیدنش را نمی دانم؟

شاید به لغزشی خطا روم؟

بارها نوشته ام

خوب وخطا

گاهی رنجاندم و گاهی رنجیدم

ولی می خواهم به شوم

طنز نوشتن را دوست دارم

و از هجو سعی در گریزم ولی گاه در گردابش اسیرم

می شود قرآن و حدیث آورد و طنز هم نوشت

حرف مذهبی را با طنز هم می توان زد

می شود مخاطبت عام باشد،دیندار و بی دین

دوست دارم طنزم به ملاحت جمالزاده، به اختصار جلال ،به سوزندگی دکتر،به گلی کیومرث و.....باشد

و در این میان سید مهدی شجاعی و رضا امیرخانی را طور دیگر دوست دارم

از روزیکه نثر زیبای  رضا را خواندم باورم شد که یک مهندس مکانیک هم می تواند نویسنده بشود.آنقدر مثل های مکانیکی اش برایم شیرین بود که نگو.

اختلاط درونیات طنز و مذهب در سید مهدی مرا شیفته کرد

و تصمیم گرفتم سید مهدی بشوم

نه رضا بشوم

نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

تصمیم گرفتم خودم بشوم

و در این مسیر راهنمایی و نظرات شما را نیازمندم

یا حق