گاهی میان خاطرات دور، دنبال یک تصویر خندانم
در تار و پودش هرچه میگردم، مبهم به یک آغوش گریانم
در یاد دارم یک موتور بود و، وارد شدن از یک در چوبی
بانگ صدای آن موتور میداد، اعلام بر برگشتن خوبی
روزی صدای یک موتور آمد، اما کسی از در نیامد تو
گفتم که بعدی شاید او باشد، شاید نفهمیدم که آمد تو
من منتظر بودم به قدری که، بگذشت مثل قرن میلادی
هرگز نیامد آن موتور داخل، غمگین شدم در بستر شادی
میدیدمش در قاب بیروحی، بالای سنگی سرد هر هفته
گفتند او پیش خدا رفته، گفتم که آیا با موتور رفته؟
اما چرا پیش خدا مانده؟ شاید موتور در راه جامانده
روزی بیاید با موتور پیشم، آرام گیرد قلب وامانده
در کوچه میگشتم به دنبالش، دنبال شکل قاب عکسی که
امید دیدار مجدد را، در قلب دارم جوی باریکه
یک بغض دارم قد یک قابی، تنها نشسته توی انباری
دلتنگتر من میشوم هر روز، از این نیامدهای تکراری
اکنون خودم هر روز میآیم، پای پیاده بی موتور خانه
در پشت در همچون منی کوچک، خوشحال از تکرار روزانه
او را در آغوش خودم محکم، هی میفشارم ترس دارم من
این بار بار آخرم باشد، مثل پدر در خاک باشم من
::ح.ر::