غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

اگرم دست دهد

گر دهد دست به خیمه برسم بار دگر

به جز از خدمت طفلان نکنم کار دگر


مشک آبی اگرم دست دهد با غیرت 

سالمش سوی لب تشنه برم بار دگر


یا رب از تیر جفا تیره شده چشمانم

گر دهی چشم، دهم دست به پیکار دگر


دست اگر بود همه خیل ددان می دیدند

ضرب شستی ز کف حیدر کرار دگر


دست اگر نیست سرم هست فدای تو حسینت

ا که عباس بُوَد نیست علمدار دگر


دست افتاده و شرمنده چگونه بروم؟

چون نمانده‌است به سقایی تو یار دگر


آخر عشق، نوشتند شهادت دارد

کشته گشتند در این بادیه بسیارِ دگر


آخرین داشته‌ام این سر ناقابل بودم

ی‌رسد زود سر نیزه به بازار دگر


غلامعباس