همیشه کنج وجودم، صدای خلوت توست
در این سرای غروبم، حضور غیبت توست
اگر چه صوت صدایم، صدای بی تویی است
ولی سراچه ی قلبم، حضور صحبت توست
سیاه و بی تو پرستم، ولی تمام وجود
هنوز تشنه ی والا حضور قامت توست
نه دست شوق و نیازی که آورم به عروج
هراس دست من از آن هجوم هیبت توست
به جلد خویش عیانم، به روی جلوه نهان
عیان به جلوه نکردیَم، از محبت توست
نه شرط عقل بدانم، نه راه کفر و جنون
که راهدار من آن سایه ی طریقت توست
کدام راه نجات و کدام راه عقاب
به چشم خویش ندانم که بر بصیرت توست
بیا و بار گناهم به یک اشاره بریز
امید آخر شاعر به کنه رحمت توست
ح.ر
جمعه 2 مردادماه سال 1394 ساعت 01:30 ب.ظ