می رسانند به او
خبر از ما هر روز
نوبت من که شود
روسیاهی ...
چه بگویم، جز اشک
گر چه این را دانم
که اگر سیل شود اشک پشیمانی من
برسد تا نوک کوه
کشتی توست که می پیماید
تا بگیری دستم
اوج شرمندگی است
من از این خوشحالم که مرا می بینی
و از این بد حالم که مرا می بینی
حال بد دارم و دانی تو همه احوالم
اوج افسردگی ام
خسته از زندگی ام
دانم این ناشکری است
و قلیل اند عبادی که خدا را شاکر
خود خالق گفته
به خدا می دانم
که تمام دنیا
به وجود تو سراسر حیاند
حرف علمی ای نیست
البته علم کجا؟
ذرههایی که به دور اتمند
گر نباشی تو همه میریزند
همهی کل جهان میرمبد
آنچه گویند crunch
یا به قرآن نطوی
قسم قرآنی
میخورم من که تو را میخواهم
همچو ماهی دریا
همچو صحرا باران
ما اگر بد هستیم
که در آن شکی نیست
شیعهایم و لفظاً
تو زعیم مایی
مرحمت کن بر ما
صاحب العصر جهان
گوشهی چشم دعاهای شما
دل ما را برده
بی قراریم بیا
در فشاریم بیا
چشم در راه بهاریم بیا
با نام حسین قبله زیباست
کشتی حسین شاه دریاست
با اینکه نوادهی رسول است
در کرب و بلا غریب و تنهاست
حبش دل عالمی گرفته
از اشک مصیبتش هویداست
در بزم حسین هر که باشد
اسباب بزرگیاش محیاست
زیر علم حسین و آلش
گر سینه زنی بهشت آنجاست
خوش عاقبتیاست بعد مرگت
او آید و گوید این که از ماست
بین حرم حسین و عباس
پر نورترین مکان دنیاست
در راه مشایه، اربعینش
بازار صفا و شور و غوغاست
گر دهد دست به خیمه برسم بار دگر
به جز از خدمت طفلان نکنم کار دگر
مشک آبی اگرم دست دهد با غیرت
سالمش سوی لب تشنه برم بار دگر
یا رب از تیر جفا تیره شده چشمانم
گر دهی چشم، دهم دست به پیکار دگر
دست اگر بود همه خیل ددان می دیدند
ضرب شستی ز کف حیدر کرار دگر
دست اگر نیست سرم هست فدای تو حسینت
ا که عباس بُوَد نیست علمدار دگر
دست افتاده و شرمنده چگونه بروم؟
چون نماندهاست به سقایی تو یار دگر
آخر عشق، نوشتند شهادت دارد
کشته گشتند در این بادیه بسیارِ دگر
آخرین داشتهام این سر ناقابل بودم
یرسد زود سر نیزه به بازار دگر
غلامعباس
دیشب بعد از چند هفته ای که درگیر امیکرون بودم ح. زنگ زد که فلان کس را بیا سر قبرش جوشن کبیر بخون.
دوشلواره و کاپیشان به بر راهی شدم. قطعه ۱۵ بود. قبر نزدیک جوب بود. توی جوب مقداری تهآتش بود. دستهایم را رویش گرم کردم. یاد خاطره دوستم بابک افتادم که وسط چله سرما با رفقایش رفته بودند کوه سیب زمینی آتیشی بخورند. می گفت رو به آتیش می سوختیم پشتمون یخ می کرد. یادم افتاد سر قبر شاه بگوم همچین حالتی داشتم.
اقوام مرده کسی پای قبر نبود. ط. داخل چادر مشغول قرآن بود. یه پارچه مشکی و چند شاخه گلایل آخرین خرج زندهها براش بود. اعلامیهای نبود. عجیبه که خیلی دنبال اسمش هم نبودم ولی از ط. پرسیدم، اگه یادم باشه یه ح. نامی بود. از ط. پرسیدم چندیه؟ گفت ۸۰. دیدم عجب پیر شدیم، ۶۲ کجا و ۸۰ کجا. گفت دارم میرم آشخوری. تو کار صنایع دستی چوب بود. رفت و من ماندم و قبری بی همدم.
توی چادر مستقر شدم و بندها رو شروع کردم. یادمه جوشن قبلی سر یه مرده دیگه خیلی حال داد. با بند بندش با خدا می شد حرف زد. اما اون شب فاز با نول جور نبود. بندها رو بلند بلند میخوندم بلکه بقیه اموات هم مستفیض بشن. هر چند دقیقه یه صدایی می اومد فکر می کردم از بازماندگانند. پتوی روی چادر رو پس می کردم و کسی رو نمی دیدم. می گفتم شاید صدای ترق توروق تهآتیشه. اما در یکی از این صداها و پتو پس کردنها دوتا پای دیدم سیاه. یکیشان ساپورتی بود. خیلی تعمق نکردم. یک تعارفی زدم و دعا را ادامه دادم. عجیب بود. خیلی خسته شدم. به حدی که آخر کار توی خواب و بیداری بودم. ط. ۱۱ آمد. چادر را تحویلش دادم و رفتم پای قبر. یادم افتاد شب اول قبر پای قبر دعا استجابت میشه. یه چند تا دعایی از ته ذهنم کشیدم و گفتم. با خودم تصور می کردم امشب یه دریچه و دالانی از این قبر به عالم بالا وصل شده و مثل یه رود رو به بالا میره. تو این رود دعا هام رو که بندازم میره بالا و مستجاب میشه.
سوار ماشین شدم. از خستگی چشمام خشک شده بود. اینطوری سابقه نداشت. روز رو کار هم نرفته بودم و استراحت کرده بودم. نباید ۱۱ اینطور خسته باشم.
حدود ۱۲ خوابیدیم. اون شب یکی از سخت ترین شبای زندگیم شد. سنگینی زیادی روی من و خانمم بود. خودم تا صبح کلی هذیان گفتم. این سنگینی روی خانمم هم افتاده بود. خودم اصلا نتونستم خواب درست برم. بچه ام که تو اتاق خودش بود خواب درستی نتونست بره. به قول خودمون تا صبح تلاطم بودیم. خانمم چند دقیقه یک بار صدام می کرد و می گفت خرخر نکن. به طور عجیبی خر خر می کردم. انگار یه چیزی راه نفسم رو بسته بود. به ظاهر خواب بودم ولی نه خستگی از من در رفت و نه حس خواب. صبح کسل کسل بودم. انگار که اصلا نخوابیده بودم.
امشب به ح. ماجرا رو گفتم. چندبار گفت :اِ اِ و گفت که خودش هم اوایل اینطوری میشده ولی بعداً خوب شده. ظاهراً من که تازه کارم روحم ضعیف تره و از این جور مرده ها بیشتر تاثیر می گیره نمی دونم چی به این مرده گذشته بود یا عملش چی بود. ولی هر چی بود که خیلی کا رو اذیت کرد. خدا از گناهانش بگذره. چه راهی داریم ....
نوری است کند پر همه ی عالم را
ذکری که رساند همگان را بخدا
با عون و مدد از طرف آل عبا
ذکر صلوات گوی با صوت جلا
سقا نچشید جرعه از آب فرات
تا اینکه رساند به خیام آب نجات
تا زود دهد حاجت تو ام بنین
بر حضرت عباس جمیعاً صلوات
هر کس که بخواهد بشود اهل نجات
دائم بفرستد به محمد صلوات
یارب ایمانی نصیب من نما . قلب من گردد مهیای خدا
تو بیایی اندرون قلب من. تا جدا گردم از این اطوار تن
با تو باشم بی تو مغروق عدم یکبهیک اعضای من پیش تو خم
آنچنان در تو، تو در من، من زتو. تا که خشکد شاخ اهریمن زتو
باورم آید هر آنچه رویداد . ناوکی از آن خم ابروی داد
هرچه آید خوبوبد قطعاً از اوست نیک باشد چون رسد از دست دوست
تا نخواهد او گزندم نیشود. اینچنین اسباب حق چون میشود
::ح.ر::
اللَهُمَّ إنِّى أَسْأَلُکَ إیمَانًا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِى، وَ یَقِینًا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِى إلَّا مَا کَتَبْتَ لِى، وَ رَضِّنِى مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِى؛ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.[مفاتیح الجنان]
گاهی میان خاطرات دور، دنبال یک تصویر خندانم
در تار و پودش هرچه میگردم، مبهم به یک آغوش گریانم
در یاد دارم یک موتور بود و، وارد شدن از یک در چوبی
بانگ صدای آن موتور میداد، اعلام بر برگشتن خوبی
روزی صدای یک موتور آمد، اما کسی از در نیامد تو
گفتم که بعدی شاید او باشد، شاید نفهمیدم که آمد تو
من منتظر بودم به قدری که، بگذشت مثل قرن میلادی
هرگز نیامد آن موتور داخل، غمگین شدم در بستر شادی
میدیدمش در قاب بیروحی، بالای سنگی سرد هر هفته
گفتند او پیش خدا رفته، گفتم که آیا با موتور رفته؟
اما چرا پیش خدا مانده؟ شاید موتور در راه جامانده
روزی بیاید با موتور پیشم، آرام گیرد قلب وامانده
در کوچه میگشتم به دنبالش، دنبال شکل قاب عکسی که
امید دیدار مجدد را، در قلب دارم جوی باریکه
یک بغض دارم قد یک قابی، تنها نشسته توی انباری
دلتنگتر من میشوم هر روز، از این نیامدهای تکراری
اکنون خودم هر روز میآیم، پای پیاده بی موتور خانه
در پشت در همچون منی کوچک، خوشحال از تکرار روزانه
او را در آغوش خودم محکم، هی میفشارم ترس دارم من
این بار بار آخرم باشد، مثل پدر در خاک باشم من
::ح.ر::
تیر خلاص من تویی، حکمت ناب من تویی
ای زتو دور گشته من صاحب جان من تویی
گر همه راه طی کنم، دور شوم ز راه تو
باز به من عیان شوی راهنمای من تویی
سخت بیازمودهای، تا که به اعتلا رسم
آب شوم ز پختگی تا که به تو! خدا رسم
مالک جان من تویی، صبر و قرار من تویی
نیست برون ز ملک تو، راه فرار من تویی
موت مرا تو خوب ده، قرعهی بنده خوب نه
تا بپرم به سوی تو، قرب تو از فراغ به
ح.ر.
چه سودی تو را بهر این زندگی
چه دارد به جز مرگ و افسردگی
در این بی هدف راه پر و پیچ و خم
تویی زنده از بهر یک مرده گی
بیا جان رها کن از این سیل سخت
برو تا ره جان به آزادگی
اسیر غمی غم رها کن برو
بیاموز تو رسم آزادگی
خرقه ای بود که ارزانی شد
عمق دریای سکوت هستی
ناگهان ساحل طوفانی شدملک هستی و تمام عالم
کاخ ما بود که نورانی شد
چشم ما باز که در دنیا شد
لحظه ای بود که طولانی شد
عمر ما بود که در این دنیا
عاقبت در هدفی فانی شد
هدف غایی خلقت که نبود
پس چرا صرف هوسرانی شد
زود می خواست که بالا برود
پای او مانده و انسانی شد
روح شیطانی ما در دنیا
غالب قالب رحمانی شد
مالک فکرت رحمانی شد
روح افسون شده با بار گناه
قاتل حالت روحانی شد
روح رحمانی ما خلق خدا
عاقبت مرده و شیطانی شدراه عمری که به مقصد نرسد
کوره راهی است که قربانی شد
قیمت جان من و تو اینجا
سنگ قبری است که مجانی شد
::ح.ر::
نشان شیعیان عید غدیر است
خدا داند که عیدی بی نظیر است
مسلمان بی ولایت هست ناقص
که بی مایه همه عالم فطیر است
سلامت می کنم هر شب حسینا
که شاید بینی ام در کنج دنیا
نه عاشق هستم و دیوانه تو
ولی خواهم بیایم خانه تو
لیاقت بهر عشق تو ندارم
حسینا عشق خود در دل بکارم
شنیدم می کنی دعوت ز خوبان
مرا هم رد بکن مابین ایشان
که شاید از نگاهت جان بگیرم
که مرده در خم دنیا اسیرم
::ح.ر::
چه حاصل باشد از نا خوردن ما
خورد این روزه ها بر گردن ما
زبان و چشم و دلها با خدا نیست
خدایا شرم دارم چاره ام چیست؟
ولی دانم که لطف تو عظیم است
صفت های الهی از قدیم است
مرا دادی توان روزه داری
خدایا شکر بر این لطف عالی
اگر ضعفی بُده بر بنده بوده
توان من از این بهتر نبوده
ببخشا طاعت ما را خدایا
که هستی ساتر الستر الخطایا
::ح.ر::
سخت است که او باشد و رویی ننماید
تا از سر زلفش همه مدهوش نماید
در گوشه عالم بنشیند به غریبی
از غصه ما شعر غم انگیز سراید
::ح.ر::
لطف است به این بنده عصیانگر عاصی
گر گاه گداری نظری تو بنمایی
چون ماه ضیافت شده ای خالق عالم
بر سفره خود روزی ما را برسانی
::ح.ر::
بنده پرروی درگاهت منم
معصیت آلوده کرده دامنم
ابتدا گردان delete بار گناه
ز ابتدای زندگی تا end راه
بعد از آن برکت بده بر زندگی
می توانی تو کنی با سادگی
بی نیاز از بنده ات گردان مرا
کار و بارت می رود هستی خدا!
خدا بی شک مرا هم دوست دارد
که نعمتهای بی حد بر من آرد
توانم نیست نعمت را شمردن
که لا تحصوا بود الطاف بی حد
اگر خوابم نمی آمد،سحر بیدار می گشتم
تهجد با خدا را شب، ببرده خواب از دستم
گناهی من نمی کردم اگر در خوف او بودم
ولی اینها ندارم من، دوباره بی خدا گشتم
به دنیا غرق و از او دور و یارب مرحمت فرما
که شاید با عنایاتت از این شیطان جان رستم
قلب ما همواره اندر دست توست
دائما در قبض یا در بسط توست
در فرازیم و گهی اندر فرود
سرنوشت آدمی پابست توست
نفس نافرمانبر ما را رحیم
عمر من نیمی به خواب و خوردنی ....... نیم دیگر بهر مال رفتنی
اشتباه از بنده و بخشش ز تو ....... چون تو داری بر جهان حق وتو
درگذر این بی نوایت را ببخش ....... بر گناهانم بزن یک آذرخش
دست من خالی است پر کن از کرم ....... کن مرا از حاجبان این حرم
عاطف شرمنده دستش خالی است ....... این غرور شعر او پوشالی است
رحمتی کن بر من و بر اهل من ...... کن مرا از اقربا انجمن
::ح.ر::
عمر ما بیهوده در حال تلف ........ در پی این کارهای بی هدف
وقتهایی بس عزیز و پر بها ......... بهر پایان نامه ها گردد فنا
علم ها اصلشان پر نفع هست ...... لیک اینجا علممان لا ینفع است
استفاده بایدت از علم خود ........ تا نگردد در سرت همچون نخود
خاک گیرد علم تو ای بوالبشر ........ گر نگیری کار از این خیره سر
::ح.ر::
تو ز یاران منی ای بو البشر ........ من ندارم بهر یارانم خطر
این متکا ول کن و با من بیا ....... تا بگردانم تو را از اقربا
در پی اش رفتم به دنیایی دگر ........ با خودم گفتم عجب دارم جگر
برد در جایی سیاه و پر زدود ....... بوی گند فاضلاب و بوی کود
اسپری زد تا هوا خوشبو شود
.....
و منم در آرزویی، که قدم زنان به سویت
به کنار عاشقانت، به هوای بوی کویت
چو طلب نکرده ای تو، به حق این نکرده ای تو
من و اربعین و خانه، تو و عاشقان رویت
::ح.ر::
خواب ها درمان بیداری شدند
خفته ها در خواب ها جاری شدند
آنچنان چسبید بر دلهای ما
رای های نه همه آری شدند
چون که پای عشق آمد در میان
لیلیان از عیبها عاری شدند
چون بشر در امتحان پیروز شد
سهل ها پاداش دشواری شدند
این شیطان بی پدر و مادر به جان من افتاده
خودت و دانی و این مخلوقی که ساختی
دیگه تو صد قدمی نبینمش!
خدایا بی حیا گردیده ابلیس ........ فزون کرده به دنیا زور و تلبیس
بگشته او خدای مردم پست .......... گرفته قدرت دنیای در دست
درون خانه ها صد خانه کرده .......... ز بنیان خانه ها ویرانه کرده
بکرده مردمت را غرق دنیا .......... کند ابلیس این دنیای زیبا
گناهان گشته بر مردم فضیلت .......... چه آمد بر سر قرآن و دینت
به نامت بی گناهان غرق خونند ......... به دینت ابلهان الله گویند
خداوندا قباحت تا چه حد است؟ .......... بشر بر هر گناهی می زند دست
گروهی در تبار قوم لوطند .......... گروهی بدتر از عاد و ثمودند
امیدم آخر این داستان است ......... که ملکت از برای راستان است
بیاید آخر دنیا حبیبی ........ به درد عالمت همچون طبیبی
خدواندا مهیا کن ظهورش ....... که دنیایت ببیند روی خوبش
درون بند آید دیو و شیطان ........ حکومت می شود در دست خوبان
عجب دنیای زیباییست آن روز ........ که خوبی بر بدی گردیده پیروز
و دیگر ما نخوانیم هیچ عهدی ........ همه بینند روی ماه مهدی
::ح.ر::
منتظر بودن و ماندن هنر ماها نیست ..........در گناهیم و ندانیم که مولامان کیست
ما ندانیم کجا راه و کدامین چاه است ......... یا که مقصود از این آمدن دنیا چیست
تو خودت مشکل امروز جهان می دانی ......... جهل ما نیستی معرفت و آگاهیست
مهدیا صاحب دوران تو نما سوی همه .......... چاره ی کل جهان آمدن آزادیست
زن گذارد عکس خود در تلگرام .......... لختی ای بر او گذارد هی پیام
بی حیایی گشته اکنون افتخار .......... با خدایی گشته امری خنده دار
گر گنهکاری عیان بر ما مگو ......... قبح ها ریزد به حرف و گفتگو
آن رود که جاری به رگ ماست حسین است
مابین دل و عقل چو بین الحرمین است
ای کاش که اشکم ز برایش بشود خشک
آبی که شود خشک عزادار حسین است
::ح.ر::
کی می شود آن روز رهایی که درآن بر صــدر نشیـنند همـه پـاک دلان
::ح.ر::
اختیاری نیست ما را این وجود.........جبر باشد کفر گفتن یا سجود
ای خدایا قسمتم کن اختیار.............نه! به جبرت در ره خوبان بیار
جبر باشد شاکرم بر جبر تو...............شاکرم بر اختیارم، صبر تو
عزتم ده با خودت کن من رفیق........کفر من با رحمتت گردان رقیق
بی دریغم از خود و لطفت مکن...........بنده را در گیر با خشمت مکن
عمر کوتاهی است دنیای بلند........هست مال زندگی یک نیشخند
نه تو را یک بنده صالح بدم................نه مثال یاغیان غافل بدم
نه عبادت مثل خوبان کرده ام......نه به ترکش بر تو عصیان کرده ام
گاه بر غیرت توسل کرده ام.............بر تو گاهی هم توکل کرده ام
راه کج رفتم گهی در راه راست......گر عذابم می کنی ای حق سزاست
گر مرا در آتشت انداختی..............بنده را شرمنده خود ساختی
عدل تو اینگونه بوده ای خدا..........این و آن باشد حساب از تو جدا
گر نهادی بنده را اندر بهشت...........بر حساب لطف تو باید نوشت
بنده پررو بگوید یا لطیف...............من بدم آید ز آتش قیر و قیف
آتشت داغ است ای جان آفرین........کن مرا اندر بهشت خود قرین
من ز طیف آخری هستم خدا...........می کنم از بهر بخشش تو صدا
عاطف بیچاره غیر از تو نداشت......ورنه پستی سوی دیگر می گذاشت
::ح.ر::